شب وتنهایی ومن گله از شاخه بی برگ ندارم اما شعله ایی یا شرری نیست به قندیل افق باغ گویی تنهاست زوزه ی گرگ شنیدم از دور کاشکی هی هی چوپانی بود! مرغ شب نوحه نمی خواند در خلوت ویرانه من همه جا ویرانیست! من ازین شاخه که دور است و بلند افقی را بسحرگاه نمیبیم تابان همه جا تاریکیست لانه ها سرد و زمستانی و خیس باغبانان تبری اوردند سرو ها را کشتند من درختی را دیدم که دگر اب نخورد بلبلی را دیدم که هزاران دگر را به فغان میاورد من بر این شاخه چرا تنهایم؟ کوچ را تجربه کردن تلخ است بغض هر شاخه چرا میترکد؟ باد سردی که در این باغ ول است از کجا امده است؟ من یقین میدانم اهل این بادیه نیست خون رگهای تنش سرد و زیادی ابیست وای شب امد ومن تنهایم بهنام رحیمی 2021
Lament of the Lone Nightingale
Night and solitude and I, I have no complaint from the leafless branch, yet There's no flame or spark in the lantern of the horizon, The garden seems to be alone. I heard the wolf's howl from afar, Oh, how I wish there was a shepherd's call! The night bird does not sing a lament in my desolate solitude, Everywhere is desolation! From this branch that is distant and high, I do not see a horizon glowing at dawn, Everywhere is darkness. The nests are cold, wintery, and wet, The gardeners have brought axes, They have killed the cypresses. I saw a tree That no longer drank water, I saw a nightingale that brought thousands to wail. Why am I alone on this branch? Experiencing migration is bitter, Why does every branch tremble with a lump in its throat? The cold wind that is free in this garden, Where has it come from? I am certain it is not from this desert, The blood in its veins is cold and too blue. Alas, the night has come and I am alone. Behnam Rahimi 2021